امشب دلم برای تو بی انتها گرفت

دنیای رنگ باخته دست مرا گرفت

 

می خواستم قدم بزنم ساحل تو را

دریا دلش گرفت و پس از آن هوا گرفت

 

می خواستم که از تو و من ها شویم ما

می خواستم ولی دل ِ تنگ ((شما)) گرفت

 

خودکار مشکی و ورق پاره ای ک بود

نقش دوچشم های تو را بی هوا گرفت

 

افتادم و شکستم و نابود تر شدم

آشوب ناگزیر مرا بی صدا گرفت

 

فریاد های یخ زده ام در گلو شکست

وقتی بنای سرکش ِ عشق تو پاگرفت

 

این ماجرا به رفتن ِ تو ختم می شود

طوری که پشت پای تو قلب ِ خدا گرفت

 

سید مهدی نژادهاشمی(م- شوریده)

 

 

 



تاريخ : یک شنبه 13 دی 1394برچسب:امشب دلم برای تو بی انتها گرفت, | 18:13 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد